دیشب سِحر سَحَر را با همه ی وجود حس کردم. من بودم و یادِ تو و عشق.
من بودم و یادِ تو و خدا.
شیطان جایی در بین ما نداشت.
من بودم و کسانی که دوستشان دارم. من بودم و کسانی که دوستم دارند.
از سَحَر تا حالا در حال دویدن هستم اما خسته نیستم چون در تمام این مدت تو با من بودی.
حالا دیگر سَحَر را دنباله ی شب نمی دانم. حالا می گویم سَحَر یعنی ابتدای صبح.