رفتی نگاهم مانده بر زیبایی قاب خیال تو
تنها نشستم با امید خاطرات بی زوال تو
هفت آسمان شهر چشمانم شده ابری و طوفانی
می بارد از بخت بد و تنهایی و وصل محال تو
می دادم آن خاکستر تردید و غم بر باد اگر پُر بود
در جام رویاهای من یک جرعه از عشق زلال تو
دیگر به جز تکرار نامت بر لبم حرف و کلامی نیست
حرف حساب من فقط عشق تو و شعر وصال تو
بیگانه هستم با تمام واژه هایی که نمی دانند
بین من و تو نیست راهی جز تو و رد خیال تو