دلتنگیهایم را چه کنم
می خواهم بروم٬ ولی نمی توانم
چشمهای صدایت٬ به چشمانم زُل زده اند و می گویند نرو
دستهای صدایت٬ دست و پایم را زنجیر کرده اند و نمی گذارند که بروم
من می ترسم
کلام تو روح دارد
روح کلامت٬ روح مرا تسخیر کرده
من طلسم شده ام
می خواهم بروم٬ ولی نمی توانم
اسیر دنیای کلامت شده ام
شعرای تو خیلی زیباترند
جاری و روان باشی
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود/زهر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است